ریحانهریحانه، تا این لحظه: 15 سال و 1 ماه و 9 روز سن داره

ریحانه هدیه ای از عرش الهی

تجدید قوا

فرشته زیبای من توی زندگی گاهی اوقات می شه که سوخت کم میاری، میزان انرژیت شاید به زیر صفر برسه. اما این وقتها خودت و نباز. کمی و فقط کمی تا حدیکه آروم شی با خودت خلوت کن. حالا بنا به میل خودت موسیقی گوش کن، قرآن یا کتاب بخون ، به وبلاگت سر بزن، با یه دوست حرف بزن،یا هر چیزی که بتونه فقط آرومت کنه. ریحانه ام خیلی مواظب باش اگه این مدت طول بکشه دیگه سازنده نیست و مخربه. چون تو رو توی خودش فرو میبره و بیرون و بالا اومدن ازش دشوار. بعد شروع کن به ساختن خودت. با خودت کنار بیا. از اون موقعیت برای خودت درسی بساز. خودت و بشناس. روی خودت کار کن. کتابهای کتابخونه ای که جمع آوری کردیم خیلی کمکت می کنند. سه جلد کتاب قدرت فکر دکتر ژوزف مورفی و چندین...
30 تير 1392

دنیای بازی با تو

دردانه مادر گاهی اوقات از اینکه باهات چه بازی کنم کلافه میشم. مثل وقتیکه نمی دونم غذا چی درست کنم. اما می بینم که نباید زیاد سخت گرفت. فقط کافیه پیشت باشم و لوازم و در اختیارت بذارم و اسباب بازیهات و برات بچینم، انوقته که خودت مسیر و پیدا می کنی و این خیلی قشنگه. شاید نباید هم همیشه هدفدار بازی کرد و بازی حتماً جنبه آموزشی داشته باشه. فقط صرف بازی (که البته مامان، گاهی اوقات واقعاً کلافه کننده است فکرشو بکن تمام روز و با یه فسقل بچه ٤ ساله باشی و فقط باش بازی کنی) و بودن با گل زندگیم کفایت می کنه. شاید بعضی بازیها رو چندین و چند بار بازی کنیم، یا شاید بعضی کتابها رو چندین بار بخونیم(که البته گاهی نوآوریهایی هم می کنیم. مثلا با عروسکهای دست...
30 تير 1392

رابطه ای قلبی و بندی عاطفی

آرام جانم من و تو خیییییییییییلی زیاد بهم وابسته ایم و یک بند عاطفی و قلبی ما رو بهم وصل کرده که البته این در مورد همه مادرها با بچه هاشون صدق میکنه. و این بند هست که منو نمیذازه خیلی رهات کنم و این خیلی خوب نیست. میدونی بزرگترین آرزوی من بعد از سلامتییت چیه؟ اینه که یک دختر با اعتماد بنفس بسیار بالایی باشی و این مستلزم کمی رها کردنه. البته خیلی دارم تلاش میکنم چون به نفع خودته. دوران نوزادیت خیلی جالب بود وقتیکه من استرس داشتم یا فردای اون شب کار خیلی مهمی بخصوص در ارتباط با پایان نامم داشتم و تو باید زودتر میخوابیدی برعکس بود تو بیقرار بودی و نمی خوابیدی و من مجبور میشدم اول به خودم مسلط باشم و خودم و آروم کنم تا تو آروم بشی و بخوابی و ...
27 تير 1392

چند کلام حرفهای مادرانه دخترانه

دختر فهیم و دلبندم. ریحانه، عطر دلنواز زندگی من توی این چند سال زندگیم چندتا چیز و خیلی خوب فهمیدم و از نزدیک لمس کردم اونها رو توی وبلاگت به یادگار میذارم تا اگه یه وقتایی بهشون نیاز داشتی و من کنارت نبودم بهشون یه سری بزنی مطمئنم بهت خیلی کمک میکنند. چون آنچه از دل برآید لاجرم بر دل نشیند. اولینشو با ذکر مثلی از مولوی یا فردوسی بزرگ شروع میکنم که گفتن: برد کشتی آنجا که خواهد خدای و گر جامه از هم درد ناخدای. و براستی که بیت بسیار زیبایی است و واقعاً همینطوره، همه ما رو خداوند توی همون مسیرهایی که از ته قلبمون دوست داریم بهش برسیم قرار میده و این بنا به سعی و تلاش و همت و اراده ماست که بتونیم به تمامی خواسته هامون جامه عمل بپوشونیم و دست...
21 تير 1392

رضایت از خود

ریحانه ام، ای بیکران سرور آفرین تا قبل از حضور عزیزت در زندگی من، همیشه و همیشه زمانی از خودم احساس رضایت داشتم که کار مفیدی در جهت پیشبرد رشد فردی و خانوادگی انجام میدادم. ولی با ورود تو نازنین همه چیز فرق کرد و در کنار همه اونها و مقدمتر از اونها برداشتن قدمی در جهت ارتقا رشد و پیشرفت فکری و شادابی تو منو راضی و خوشحال نگهمیداره. پس مامان میبینی که شدی تمام زندگیم. دوستت دارم با تمام وجودم. چونکه من و بابا خودمونو در قبال تو مسئول میدونیم، پس تا جای ممکن باید کمکت کنیم تا از عمرت بهترینها نصیبت بشه. آرام جان من و بابا، با کمال میل، راحتی ما فدای تو. دلم میخواد و از خدای بزرگ هم میخوام که تو رو اونطور که شایسته اسم قشنگت هست بزرگ و تربیت ...
13 تير 1392

دو پایان نامه

نفس هستی بخش من من توی سال ١٣٨٨ هجری شمسی دو تا پایان نامه رو در دست داشتم و تو، ریحانه بهشتی من اولین پایان نامه زندگی من بودی و البته خیلی خیلی مهمتر. و وجود نازنین تو بود که سبب ساز به انجام رسیدن پایان نامه دانشگاهی من شد. تو عزیز و زندگی بخش موقع دفاع من حضور داشتی و وجود تو بهترین بهانه ای بود که منو سر وجد می آورد تا هر چه سریعتر پایان نامه رو به اتمام برسونم. من ١٠ صبح ٨ تیرماه ١٣٨٩ دفاع کردم و تو نازنین ١ سال و ٤ ماهه بودی. ...
13 تير 1392

در گذران روزها

بخاطر اینکه ریحانه با محیط مهد آشنا بشه و خو بگیره با وجود گرمای هوا تصمیم گرفتیم که دو ماهی مهد بره. که خیلی هم خوب شد و منهم سعی میکنم صبح خیلی زود بیدارش نکنم که اول راه خسته بشه. بنابراین صبحها میره مهد ظهر که بر میگرده بعد از خوردن ناهار سریعاً باید کارتون زبان اصلیش و ببینه من هم چون یه مدتی ریحانه تی وی محدود شده بود خیلی مخالفت نمی کنم ولی بیش از یه سی دی کارتون ممنوعه. بعد یا نوبت خوندن کتابه و یا اینکه یه روز در میون نوبت خمیربازی یا ساخت کاردستیه. موضوعات کاردستی روهم خودش انتخاب میکنه. مثلاً شخصیتهای کارتون مورد علاقه شو. بعد هم نوبت کارت بازیه که هر روز انجام میشه. کارت تراشه های الماس که الان مرحله دوم رو داره میگذرونه. بع...
13 تير 1392

شادی حق توست گل زیبای من

خوشحال و شاد و خندانم خوشحال و شاد و خندانم قدر دنيا رو مي دانم خنده کنم من دست بزنم من پا بکوبم من   شادانم . در دلم غمي ندارم زيرا سلامت هست جانم عمر ما کوتاه س چون گل صحراست   پس بياييد شادي کنيم . بياييد با هم بخوانيم ترانه جواني را عمر ما کوتاه س چون گل صحراست   پس بياييد شادي کنيم . گل بريزم من از توي دامن بر روي خرمن شادانم   ...
7 تير 1392

اتمام مرحله 1 تراشه های الماس

ریحانه ای زیباترین خلقت هستی من: امروز تو تونستی مرحله 1 تراشه ها رو تموم کنی و کتاب اولت و بخونی. نمی دونی چه شور و شعفی داشتم. واقعاً از آقای زمانی تشکر می کنم که به این زیبایی به تو خوندن و آموخت. همیشه امتحان و لغتش استرس ایجاد میکنه ولی با این روش امتحان نه که استرس زا بلکه بسیار شیرینه. من اولین باری که مطلب مربوط به کتاب خوندن نیلوفر دختر اقای زمانی رو توی مجله خوندم خیلی برام جالب بود. و همیشه آرزو داشتم که منهم بتونم به بچه خودم توی سنین پایین خوندن و یاد بدم. که به لطف خدا این دعای من محقق شد. هر چند وقتیکه این فیلمهای تراشه ها رو از تلویزیون میدیدم و اولین بار که بسته تراشه هارو تحویل گرفتم باورم نمیشد که روش پربازدهی باشه و بی...
3 تير 1392

وقتی نی نی بودی

ریحانه ام: بخاطر اینکه موقع تولد واکسن ب ث ژ بهت تزریق شده بود بدنت واکنش نشون داد و یه دونه زیر بغلت در اومد که روزبروز بزرگتر می شد تا اینکه خودش سر باز کرد و تخلیه شد و الانم جاش زیر بغل چپت مونده که از بابت اون خودم هم ناراحتم ولی باور کن خیلی پیگیر مسئله شدم دکترها گفتن طبیعیه و بعضی از بچه ها این واکنش و دارن. مکیدن انگشت هم از سرگرمیهات بود بهمین خاطر دستت و به بدنت میبستم تا مک نزنی و لبای قشنگت خراب نشه. تقریبا تا ٦ ماهگی جنابعالی گیر انجام مراحل آزمایشگاهی پایان نامم بودم و تو رو یه روز در میون پیش یکی از مادر بزرگای واقعاً مهربون و فداکارت میذاشتم. و بخاط اینکه شیرخشک نخوری و من خودمو به اندازه کافی در برابرت شرمنده و گناهکار حس...
3 تير 1392